جدول جو
جدول جو

معنی گرم نفس - جستجوی لغت در جدول جو

گرم نفس
آنکه نفس گرم و دمی گیرا دارد
تصویری از گرم نفس
تصویر گرم نفس
فرهنگ فارسی عمید
گرم نفس
(گَ نَ فَ)
آنکه دم گیرا دارد. (آنندراج). آنکه دارای نفس قوی و گیرا باشد. (ناظم الاطباء) :
در هر جگری شوری از این گرم نفس هست
چون صبح مرا حق نفس بر همه کس نیست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گرم نفس
آنکه نفسی قوی و دمی گیرا دارد: در هر جگری شوری از این گرم نفس هست چون صبح مرا حق نفس بر همه کس هست. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم نفس
تصویر هم نفس
همدم، قرین، همراه
فرهنگ فارسی عمید
(مَرْ یَ نَ)
دارای نفسی چون مریم پاک و با عصمت:
شاه جبریل جان مریم نفس
که مسیح کرم زمانۀ اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ فَ)
رفیق و هم کلام. (آنندراج). همنشین:
از همنفسی که دل نفور است
عفریت نماید ارچه حور است.
ناصرخسرو.
با گرم و سرد عالم و خشک و تر زمان
چون خاک و باد همنفس آب و آذرند.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 120).
چو طوطی کلاغش بود همنفس
غنیمت شمارد خلاص از قفس.
سعدی.
، یار موافق. دوست صمیم:
آمد نفس به آخر یک هم نفس ندارم
هم کمترم ز هیچ و هم هیچکس ندارم.
سیدحسن غزنوی.
آن را که خصم ماست شدی یار و هم نفس
باآنکه کم ز ماست شدی یار و آشنا.
خاقانی.
پای نهم در عدم بو که به دست آورم
همنفسی تا کند درد دلم را دوا.
خاقانی.
کی غمم بودی اگر در غم تو
نفسی همنفسی داشتمی.
خاقانی.
نوفل چو به ملک خویش پیوست
با هم نفسان خویش بنشست.
نظامی.
از هم نفسان مرا چراغی است
زآن هیچ نفس زدن نیارم.
نظامی.
با کبوتر باز کی شد هم نفس
کی شود همراز، عنقا با مگس ؟
مولوی.
گوید اندر جهان تویی امروز
گر مرامونسی و همنفسی.
سعدی.
به روی هم نفسان برگ عیش ساخته بود
بر آنچه ساخته بودیم روزگار نساخت.
سعدی.
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را.
سعدی.
کجاست هم نفسی تا که شرح غصه دهم
که دل چه می کشد از روزگار هجرانش.
حافظ.
این گل ز بر همنفسی می آید
شادی به دلم از او بسی می آید.
حافظ.
بس زود ملول گشتی از هم نفسان
آه از دل تو که سنگ می بارد از او.
حافظ.
- هم نفس صبح قیامت، کنایه از طول مدت باشد، یعنی همچو قیامت است دردرازی. (برهان).
- همنفس گردیدن، همدم شدن، یا موافق برای دیگری شدن:
کاین را بستان و بازپس گرد
با او نفسی دو هم نفس گرد.
نظامی.
، قرین. همراه:
ای شده جان با جمالت هم نفس
از همه خلقم تو می بایی و بس.
سیدحسن غزنوی.
دو آفت بود شاه را هم نفس
که درویش را نیست آن دسترس.
نظامی.
جمالت را جوانی همنفس باد
همیشه بر مرادت دسترس باد.
نظامی.
ما بیغمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و هم نفس جام باده ایم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هََ مِ نَ)
فرونشاندن خشم و غضب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
لحظه ای. زمانی بسیار اندک و کوتاه:
پیش و پس اوراق جهان نیم نفس نیست
خوش دل چه به عمر خود و مرگ دگرانی.
صائب
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان لیشه پاره بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 17هزاروپانصدگزی باختر کلیبر و 18هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل، دارای 9 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علم نفس
تصویر علم نفس
دانش روان روانشناسی، دانش فرخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد نفس
تصویر سرد نفس
سرد دم کسی که سخنش در رو ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در نفس
تصویر در نفس
فی الحال، درزمان
فرهنگ لغت هوشیار
پر چانه، پر دم پر گوی پر چانه، آنکه در دویدن و مانند آن نفسش دیر تنگ شود: آدم پر نفسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل نفس
تصویر گل نفس
خوشبوی، گل سخن آنکه بوی گل دهد خوشبو معطر، خوش سخن خوش کلام
فرهنگ لغت هوشیار
معاشر، مصاحب، همدم: مای غمان مست دل از دست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم. (حافظ) یا هم نفس (همنفس) صبح قیامت. طول مدت (مانند قیامت در درازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد نفس
تصویر خرد نفس
صاحب نفس ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
انیس، رفیق، معاشر، همدم، یار
فرهنگ واژه مترادف متضاد